امروز می خواهم در مورد موضوعی از شهر و نیاکانم بنویسم که کمتر کسی یا راحتر بگویم اصلا ندیده ام کسی در مورد آن چیزی نوشته باشد . موضوع مورد کنکاش « باورها،داستانها و متل های زمستانی» است . همیشه مادر بزرگم در این موقع از سال به بیان داستانها و متلهایی می پرداخت که از مادرانش سینه به سینه نقل شده بود. متل ها و داستانهایی که ریشه در باورهای نیاکانمان داشته است. دوست داشتم این متل ها را به صورت منظم و مکتوب دربیاورم . بعد از جمع آوری هواشناسی نیاکانمان در قدیم ( اینجا را کلی کنید) به فکر تحریر آنچه در مورد زمستان و نفس آشکار شنیده ایم، افتادم و با پرس و جو بخشی از این داستانهای مادرانه ی خوانساری را به صورت مکتوب درآوردم که در ادامه مرور خواهیم کرد.
محقق در این پست تصمیم دارد تا برای اولین بار نتایج برخی از گرداوریهای خود در زمینه داستانها و متل های نیاکانمان در رابطه با زمستان را که حاصل مصاحبه و گفت و گوی شفاهی با برخی از بزرگان و سالخوردگان شهر است در اختیار شما خوانندگان عزیز قرار بدهد . ذکر این نکته لازم است که این اطلاعات قاعدتا تمام موارد مربوط به این موضوع نمی باشد و همچنین ممکن است برخی از اطلاعات بیان شده با حدی تغییر به شکل دیگر در بعضی از مناطق شهر تعریف می شده و رایج بوده و هست که باز هم به اصل موارد هیچ خللی را وارد نمی کند . در پایان از شما خواننده ی گرامی خواهشمندم ، در راستای کامل شدن این اطلاعات ، چنانچه موارد دیگری را در مورد باورها، داستانها و متل های کهن نیاکانمان در رابطه با فصل زمستان می دانید ، ما را در قسمت نظرات همراهی کنید.
![](//bayanbox.ir/preview/2872885628843676653/yalda.jpg)
طبق عقاید کهن مردمان خوانسار، در روز 15 بهمن یعنی دقیقا میانه ی زمستان، چله ی اول این فصل که در واقع چهل و پنج روز است و معروف به چله بزرگه می باشد به اتمام می رسد.