افسانه ای که به حقیقت پیوست ! آرزوها نیز به حقیقت می پیوندد ؟
عکس : سایت خوانسارنیوز
مردم شهرستان خوانسار از دیرباز حسرت اتفاقی را داشتند که
سالهای سال فقط حرفش را می گفتند و می شیدند ! آنقدر این حرفها را تکرار می کردند
و در ذهن و خیال خود می پروراندند که وقتی بزرگترهای شهر می خواستند بار دیگر در مورد
این مبحث با امثال من جوان صحبت کنند، خود هم در ناخوداگاه خود به تحقق
پیوستن آن را باور نداشتند ! احساس می کردم بزرگتر و همشهری من دارد در مورد
افسانه ای سخن می گوید که ذهن تاریخ بر وقوع آن توان یاری ندارد ! و روزنه ای از امید تحقق آن در آینده را نیز از لابه لای سخنانش در نمی یابم ! برای مردم شهرم
یک آرزو بود ! با یاد به وقوع پیوستنش برق شادی بر چشمانشان می درخشید که اگر شود
چه می شود ! زنجیرها را باز می کنیم ! از وابستگیها بیرون می رویم ! فریاد خوانسار
آباد سر می دهیم ! خود می شویم و خود می شویم ! نام خوانسار را جاودانه می کنیم ! همچو ستاره ای زیبا و پرفروغ !
و امروز شد آنچه که می بایست بشود ! مردمم شادند ! لبخند
امید و امید و امید را می بینم ! بر لب پیران سالخورده و خسته تا نونهالان سرمست از
شوق زندگی ! زندگی جاری شده ! در رگهای خشکیده از غربت و تنهایی چند دهه ی شهر !
افسانه های شهر امروز محقق شده اند ! مردانی بزرگ از همین آب و خاک ، از همین
سرزمین مادری ، از خاک کوهساران، از آب چشمه ساران ، از دشت لاله خیزان، از اینجا یعنی خوانسار
سربلند ، وامدار آن شده اند تا با تعصب و شور و علاقه به میهن خود ، خوانسار را برسانند
به آنجا که می بایست باشد ! آنجا که حسرتش آنچنان طول کشید تا پیران منتظر خفتند
بر خاک سرد و جوانان برومندش رفتند بر دیار طرد ! آنجا که رسیدنش شد درد ! بدست آوردنش شد رنج ! آنجا که افسانه شد این آرزو !
کهنه شد بر تار و پود ! آنجا یعنی بر تارک ایران زمین
امروز می بینم بر نگاه و می خوانم بر لبان مردمش :
اتحاد و اتحاد و اتحاد
وقته کار است و وقته تلاش ! نیست وقته رد و وقته انتقاد ! وقت وقته شکوفایی و بهروزی بود ! نیست جایی برای انتظار ......................................................................