اشکال کجاست؟
شخصا ماه رمضونای خونسارو دوست دارم . نماز جماعت اونم تو هر سه وعده اصلی نماز، جلسات کوتاه و مختصر یا متنوع قرآن، حضور پر شور مردم مخصوصا جوونا تو مسجدا و حسینیه ها ، صدای زیبا و قشنگ پیر موذنهای شهر ، اونم سر وقت خصوصا صبح ها و......
در آخرشم نماز پرشکوه عید فطر تو همه جای خونسار
اما
روز عید شب
نشده :
نماز جماعتا تو شهر می لنگه !یا امام جماعت نیست یا مردمش ! درب خیلی از مساجد و حسینیه ها بسته ! خصوصا صبح ها ! نماز جماعت میشه فقط نماز مغرب و عشا اونم حداکثر با دوتا صف کوچیک ! تازه همشونم بالای شصت سال ! جوونم بیاد انقدر کمند که تو پیرا گم میشند ! قرآن و دعا تعطیل همه زود میخواند برند ! موذنها هم تنبل میشند خصوصا صبح ها که دیگه به سختی صدای اذون گفتنشون به گوش میاد ! و ...........
یاد آیت الله حاج شریفی پیر و مراد مردم چهارباغ و خوانسار میفتم که هر سال که غروب روز عید میومد برای نماز تا چشمش به اندک قلیل مردم میافتاد یاد مسلم و مسجد کوفه میکرد و می گفت« سجاده و تسبیح ها رو گذاشتند و رفتند » و اشک در چشمانش حلقه میزد !
نمیدونم ! ولی مگه نه اینکه تو ماه مهمونی خدا باید تمرین بندگی کرد برا یازده ماه دیگه سال ؟
مگه نه اینکه خدا تو قرآنش و پیامبر و ائمه تو احادیثشون سفارش به نماز جماعت و مسجد و قران .......کرده اند؟ و مگه نه این بود که زمان پیامبر و ائمه مساجد در سال پر بود و نماز جماعت برقرار و ......؟
آیا میشه
گفت شرکت گسترده مردم شهر تو ماه رمضون در مساجد و نماز جماعت افراط بوده که حالا
بگیم خسته شدیم ولش کن ! زیاد بخوایم افراط بازی در بیاریم اصلا از نماز و قرآن
خوندن ساده هم میفتیم و هزار و یک حرف دیگه !
پس عیب کار کجاست ؟ اونم تو دارالمونین : خوانسار ؟ چرا تو چند ساعت همه چیز عوض میشه ؟ چرا باید از تعداد اندک شرکت کننده ی نماز جماعت تو کل شهر، اکثر اونا از افراد پیر باشه ؟ راستی جوونای شهر کجاند؟ چرا جوونا تو برنامه های مساجد و هیاتهای شهر زیاد نقشی ندارند ؟ چرا جوونا هر روز کمترو و کمتر به مسجد میاند؟ چرا درب بیشتر مساجد و حسینیه ها رو در اصل می بندند تا اول محرم؟ چرا عده ای تو مساجد وحسینیه های محله ها ، برای خود حق آب و گل قائل می شوند و برخوردهای بدی خصوصا با جوانها دارند؟ گناه ما جوانها چیست ؟ گناه بزرگترهای محله و شهر چیست؟ سوال و هزاران چرا و سوال دیگه ؟
فکر میکنم یه جای کارمون می لنگه ؟ شاید جای برنامه های روزمره ی زندگیمون به هم خورده ؟ شاید افراط و تفریطهایی تو خونواده ها و شهر رخ میده که این نتیجش میشه؟ شاید تفریح و سرگرمی ، شادی و عزاهامون غاطی شده و نامفهوم ؟ شاید بعضی ها خودشونو تافته ی جدا بافته می دونند ؟ شاید جوونهامون رو درست نمی شناسیم ؟ اونا رو غریبه میدونیم؟ بهشون اعتماد نداریم ؟ ازشون میترسیم ؟ دشمن خودمون میدونیم ؟ و شاید جوونهامونم الگو میگرند و ناچار به مقابله به مثل ؟ شاید و باز هم هزاران شاید دیگه ........
اندکی درنگ می بایست