درنگ نامه

هرگاه در کاری که برایت پیش آمده است احتیاج به مشورت پیدا کردی ابتدا آن را با جوانان در میان بگذار؛ زیرا جوانان تیز هوش تر و از سرعت حدس بیشتری بر خوردارند٬ سپس درباره ی آن با میان سالان و پیران رایزنی کن تا عیبش را بیابند و نیکش را برگزینند؛ چرا که آنان از تجربه بیشتری برخوردارند. منبع : شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید ٢٠/٣٣٧

درنگ نامه

هرگاه در کاری که برایت پیش آمده است احتیاج به مشورت پیدا کردی ابتدا آن را با جوانان در میان بگذار؛ زیرا جوانان تیز هوش تر و از سرعت حدس بیشتری بر خوردارند٬ سپس درباره ی آن با میان سالان و پیران رایزنی کن تا عیبش را بیابند و نیکش را برگزینند؛ چرا که آنان از تجربه بیشتری برخوردارند. منبع : شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید ٢٠/٣٣٧

درنگ نامه

با سلام خدمت شما ، هدف از این وبلاگ ایجاد لحظه ای تامل بر روی مسائل جاری زندگی است پس می توانیم با اندکی درنگ نسبت به مسائل روزمره ، زندگی را این بار با هم و از دریچه ای دیگر بنگریم .

آخرین نظرات
  • ۱۲ اسفند ۹۵، ۱۰:۱۸ - محمد
    سلام

یادنامه ماه رمضون

سه شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۳۸ ق.ظ

 

یاد ماه رمضونای قدیم چهارباغ بخیر....

اون موقعا ماه رمضون که میخواست بیاد، ما کوچیکترا کلی ذوق می کردیم و از هر وقت دیگه سال خوشحالتر بودیم. 
کلی حساب و کتاب می کردیم که پارسال چنتا کله گنجشگی گرفتیم و امسال می‌خوایم چنتا بگیریم. 
بوی خوش ماه رمضون رو‌ ما اون موقع نه از تلویزیون و نه از مدرسه بلکه از پشمک و باقلوا و جعبه زولبیایی که بابا می ‌خرید، حس میکردیمش. جعبه ای که هرچی یواشکی ازش می‌خوردیم ولی برکتش تا عید فطر باز تو خونه بود.....

یاد اون موقعا که ماه رمضون از بهار به زمستون میومد و ما ذوق می کردیم که روزا دیگه کوتاه هستند و ما هم میتونیم کله گنجشکی بگیریم، بخیر....

 انگاری همین دیروز بود و به یه چشم بهم زدنی سالهای سال گذشت....

باورتون میشه!!!

یادش بخیر اون وقتا همه آدم بزرگا روزه می گرفتند و ما آدم کوچیکا آرزوی بزرگ شدن رو داشتیم تا مثل اونا روزه بزرگ بگیریم. نمیدونستیم بازی روزگار جوریه که ماها هیچ وقت بهم نمی‌رسیم. حالا ما جای اونا رو گرفتیم و اون آدم بزرگا دیگه پیر و ضعیف شدند و آرزو دارند مثل ما روزه بزرگ بگیرند، ولی بزرگی دیروز اونا کجا و بزرگی امروز ما کجا....

 یادش بخیر وقتی ماروزه که میشد، خدا بیامرز حج شیخ از قم میومد و نماز جماعتا توی مسجد باصفای چهارباغ دوباره پا می گرفت. مسجد خاطره انگیز چهارباغ...

تموم خاطرات ماه رمضونی نسل ما پیوند خورده با حج شیخ و مسجد چهارباغ، یادشون بخیر، دلمون برای هر دوشون پر می‌کشه....

یادش بخیر نماز توی مسجد محلمون، اون حیاط قشنگ، محراب ساده و سقف تیرچوبیش.
کوچیک بود ولی صفا و صمیمیت مردم محله وقتی برای هم جا باز می کردند یه دنیا بزرگی داشت...

 یادش بخیر بچه که بودیم از مدرسه که تعطیل می‌شدیم ، صف برگشت به خونه رو تیف می کردیم تا زود به نماز ظهر برسیم، بعدشم چون جا کم بود پیر مردها، از حیاط نمیزاشتند جلوتر بریم، ما هم دوباره از در قسمت زنها یواشکی می‌رفتیم تو قسمت مردونه و کلی سر و صدای خانمها رو درمیوردیم....

 یادش بخیر شبای تیغ و افطاریای ساده آبدارخونه مسجد....
تا یکم بارندگیا عقب میوفتاد، باباهای کشاورزمون به دعا میوفتادند و مادرامون تا شبای تیغ ماروزه صبر می کردند. شبای قدر که می‌رسید آش بارون رو بار میزاشتند و خبر می‌پیچید که افطار آش میدند.‌‌... 
انگار در پس این کارها، دلهای صاف و ساده ی مادرانی بود با نیتهای خدایی که مرداشون بخاطر کم آبی یوقت شرمنده زن و بچه هاشون نشند.
 و برف و بارون رحمت الهی خیلی زود به باریدن می گرفت....

یاد بلندگوی قدیمی مسجد بخیر که صدای اذونش انگار از صداهای امروز خیلی دلنشین‌تر بود. دلم تنگ اذونای با صفای خدابیامرز اسمعیل آقا شده ...

 گوشمون پره از دعاهای سحر که صداش از چهار طرف محل به گوش میومد....
امکان نداشت کسی خواب بمونه از بس همسایه ها به فکر هم بودند. چراغ انگلیسی به دست تو کوچه راه میوفتادند تا بقیه رو هم بیدار کنند..... 


 یاد جلسات قرآن هرشب مسجد بخیر که چقدر آدم بزرگ با قرآن زیر بغل میومد و ما بچه ها با ترس و لرز و اشتیاق ساکت یه گوشه ساعتها میشستیم و یواشکی کنار رحلمون یادگاری حک میکردیم تا نوبتمون بشه و خدا رحمت کنه آم فرج رو که کلی غلط ازمون می‌گرفت و کلی هم بارک الله بهمون میگفت و ما هم انگار کل دنیا رو بهمون میدادند با همین بارک الله ها....

 یادش بخیر شبای احیا و نجواهای ملکوتی که باطن پر سوز و‌ گدازی داشتند....

و یاد عید فطرها بخیر که همه به حرمت پیر و مرادشون منتظر میموندند. وقتی حج شیخ عید رو اعلام می کرد، اسمعیل آقا بدو می‌رفت و از پشت بوقای مسجد دعای تکبیر عید رو می گفت....

 صبح عید که میشد ریز و درشت می‌رفتیم در خونه حج شیخ و با سلام و صلوات آماده می‌شدیم برای نماز عید، عجب نماز دلچسبی بود وقتی اونو روی پشت بوم کاه گلی مسجد پشت سر حج شیخ می خوندی. و خطبه نماز عید و این جمله معروف حج شیخ خدا بیامرز که: 

داژنده ما روزیه بشه ..... نه بوبام این عمر مون و تو گه درو اشو...... و بعدشم روضه حضرت زینب و سر بریده اباعبدلله که با بغض حج شیخ ،اشک از چشمان همه سرازیر میشد.....

 

یاد همه رفتگان محله چهارباغ بالاخص حضرت آیت الله حاج شیخ غلامعلی حاجی شریفی بخیر.......

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


ایمان نبی زاده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۱۵
ایمان نبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی