درنگ نامه

هرگاه در کاری که برایت پیش آمده است احتیاج به مشورت پیدا کردی ابتدا آن را با جوانان در میان بگذار؛ زیرا جوانان تیز هوش تر و از سرعت حدس بیشتری بر خوردارند٬ سپس درباره ی آن با میان سالان و پیران رایزنی کن تا عیبش را بیابند و نیکش را برگزینند؛ چرا که آنان از تجربه بیشتری برخوردارند. منبع : شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید ٢٠/٣٣٧

درنگ نامه

هرگاه در کاری که برایت پیش آمده است احتیاج به مشورت پیدا کردی ابتدا آن را با جوانان در میان بگذار؛ زیرا جوانان تیز هوش تر و از سرعت حدس بیشتری بر خوردارند٬ سپس درباره ی آن با میان سالان و پیران رایزنی کن تا عیبش را بیابند و نیکش را برگزینند؛ چرا که آنان از تجربه بیشتری برخوردارند. منبع : شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید ٢٠/٣٣٧

درنگ نامه

با سلام خدمت شما ، هدف از این وبلاگ ایجاد لحظه ای تامل بر روی مسائل جاری زندگی است پس می توانیم با اندکی درنگ نسبت به مسائل روزمره ، زندگی را این بار با هم و از دریچه ای دیگر بنگریم .

آخرین نظرات
  • ۱۲ اسفند ۹۵، ۱۰:۱۸ - محمد
    سلام

شهیدی که واقعا طلبه ای بسیجی بود

دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۰۰ ق.ظ

 

حسین جان هنوز با نام شهید خواندنت برایم سخت است .  سخت از این رو که باید فکر کنم دیگر نمی توانم چهره ی بشاش و خندانت را ببینم . هر چند میدانم شهدا زنده اند و تا ابد از معشوق خود روزی می خورند . پس ایمان دارم که هستی در لحظه لحظه ی خاطرات پیش روی مردم دیارت خوانسار . مردمی که بار اولشان نیست به تشییع فرشتگان زمینی خود می روند ! مردمی که پای انقلاب و نظامشان در راه امام حسین (ع) جانفشانی ها کرده اند . و امروز می روند با حسینی وداع کنند که حسینی زیست و پای مکتب امام و رهبرش تا آخرین قطره ی خونش ایستاد . می دانم که به واقع لیاقت جایگاه بهترین بندگان خدا را داشتی . لیاقتی که صالحان و قدیسان به آن همیشه حسرت برده اند و می برند ! حسین همنشینی با حسین مبارکت باشد . چه سعادتی است همراه حسین بودن . هنوز دو هفته از اربیعنش نگذشته که اینطور بی قراری کردی ! بی قراری که باعث شد از ما خاکیان دل بکنی و نزد افلاکیان بروی . برادر خوشت باشد در رکاب حسین بودن ....

 

حسین صبوحی از با اخلاص ترین جوانانی بود که تا به امروز در زندگی خود دیده بودم . ذکر خاطراتی از این شهید والامقام که بی ارتباط با شهادتش هم نمی باشد ، خالی از لطف نیست  :

 

روز بیست و نهم مرداد ماه 1392 فراخوان دوره ی تکمیلی بسیج به دستم رسید . خوشحال از اینکه این دوره را با دوستانی همچون حسین طی خواهم کرد ، شادمان به محل فراخوان رفتم . در راه جز به کسری خدمت سربازی و بیشتر شدن احتمال خدمت کردنم در شهر خوانسار نمی اندیشیدم . در همان روز اول در جمع حدود هشتاد نفری که داشتیم ، وجود سه روحانی ملبس در جمع که حالا قرار بود یک ماه هر روز پیش هم باشیم نظرم رو جلب کرد . دوره شروع شد . برادران روحانی بر خلاف دوره که اساسی نظامی داشت و با توجه به تاکید مقامات مربی مبنی بر پوشیدن لباس نظامی ، چند روز اول از درآوردن لباس روحانیت خود خودداری می کردند ! این امر علاوه بر راحت شدن دوره و خصوصا کلاسهای تمرینی و نظامی ، احترام همگی خصوصا مربیان را هم برای آنها در پی داشت . در نتیجه فرصت برای ایشان فراهم بود تا خواسته یا ناخواسته کمتر  از سختیهایی که همه ی بچه ها می کشیدند در امان بمانند ! غروب نشده کلاسها را هم برای نماز ترک می کردند . در کلاسهای ورزش و نرمش و رژه هم کمتر اذیت می شدند . وضع به گونه ای پیش رفت که صدای اعتراض بچه ها و خصوصا حقیر از وضع موجود درآمد ! و...

  اما حسین از روز اول با لباس عادی وارد دوره شد ! خیلی ها یا بهتره بگم تقریبا همه به غیر چند نفر از دوستان صمیمیش نمی دونستند که حسینم طلبه است ! اون خیلی عادی و راحت با همه برخورد می کرد ! دوست داشت با بچه ها باشه هرچند اگر سخت بهشون بگذره ! در حالی که میتونست راه بهتری رو برای سپری کردن دوره برا خودش انتخاب کنه ولی از این کار صرف نظر می کرد ! یک روز با تعجب و لحنی تند گفتم : حسین مگه تو طلبه نیستی ؟! پس چرا یک روز با لباس روحانی نمیای تا همه ببینندت و بفهمند تو هم روحانی هستی ؟! پسر مگه مخت تاب برداشته این همه سختی می کشی هیچی هم نمیگی ؟!

در پاسخ به من گفت : روحانیت مقدسه و باارزش . لباس روحانیت وسیله ایه که تا راه رو گم نکنیم نه اینکه ابزاری باشه تا ما راه رو گم بکنیم !

جالب تر این بود که تو اون دوره حسین از کمر درد شدیدی هم رنج می برد ! ولی برای یکبار هم لباس روحانیت رو نپوشید و به کسی هم نگفت من طلبه ام! اون با وضعیت بیماری که داشت همراه و هم پای ما تو دو و تمرین های سخت نظامی ، پیاده روی های طولانی و تمرین رژه لحظه ای کوتاهی نکرد ! حتی یبارم با هم تنبیه شدیم و مجبور شدیم کف حیاط رو غلت بزنیم ! هر چند اون روز اشتباه از من بود ولی اونم منو تنها نذاشت و درد کمر رو به جون خرید تا دوستش خجالت نکشه ! کار به جایی رسید که بیماری کمرش عود کرد و نتونست چند روز ما رو همراهی کنه ! ولی بعد چند روز دوباره دیدیم حسین با همون وضع عادی خودش به ما پیوست !

همیشه می خندید و با همه خوش و بش می کرد ! با ماشینی که داشت بچه هایی که راهشون دور بود رو میرسوند و تو مرام و معرفت سر سوزنی کم نمذاشت ! آخر دوره که رسید همه ازش خوششون اومده بود و تازه یه رفیق مخلص و بامعرفت رو پیدا کرده بودند !

 

یه روز اوایل مهرماه 1392 دیدمش . اون روزا دنبال کارای سربازیم بودم و به هر دری میزدم تا خدمتم راحتر بشه . گفتم حسین خوش به حالت سربازی که برا تو راحته . آموزشیت که به واسطه ی دوره ی تکمیل حذف میشه . طلبه هستی . تازه اونم طلبه ی حوزه ی آقای امام جمعه . بسیجی فعال هم که هستی . متاهلم که هستی . خونوادتم که شناخته شده و مومن و انقلابی اند . دیگه چی میخوای ؟! می تونی بری دوره تبلیغ و اصلا پادگان نری ! پادگانم که بری با توجه به تمام مزایایی که داری یه پذیرش راحت میگیری و میای سپاه خونسار .

حسین اون روز پاسخی به من داد که تا به امروز هیچ وقت فراموشش نمی کنم !!! :

ایمان جان من اگه بسیجی هستم اولا توفیق الهی بوده و دوما وظیفمه . برا وظیفه که آدم مزایا نمیگیره . طلبه بودنم هم باعث نمیشه من نرم سربازی واقعی و پادگان . منم دوست دارم و باید مثل تموم جوونای این سرزمین همون سختی و مشقت رو تحمل کنم . همون سختی که یه جوون ساده و بیکس روستایی می بینه من هم باید ببینم . باید آدم با مردم باشه و همراه مردم . نباید طوری راه برم و حرف بزنم که بقیه فکرکنند من و امثال من تافته ی جدا بافته ایم . من هنوز یک طلبه ساده هستم و هیچ گاه خودم رو در حد یک مبلغ عالم و عادل نمی بینم . اگه قانون این اجازه رو به سربازای متاهل داده که بیاند تو شهر خودشون خدمت کنند و اگه خدا خواست من میام اینجا و اگه خدا نخواست هرجا خودش اراده کرد من هم مطیعشم .

اون روز نتونستم حرفهای حسین رو باور کنم چون از جنس اون و امثال اون نبودم ! با خودم گفتم با تمام مواردی که براش یادآوری کردم و مهمتر آشناییت هایی که به واسطه ی خودش و خونوادش با برخی مسوولین داخل و خارج شهرستان داره، حتما میاد سپاه خونسار و حتما فردا میره دنبال پذیرشش !

اما وقتی شنیدم حسین دوره ی آموزشی رو در زابل و خارج از ارگان سپاه داره خدمت می کنه فهمیدم که برای پذیرشش تلاش نکرده هیچ ، تسلیم خواست معشوق خودش هم هست . حسین با نیت پاک و خلوصی که داشت در ادامه نه در خوانسار بلکه در شهری دیگر غیر از وطن خود یعنی گلپایگان ، اونم تو سخت ترین و خطرناک ترین جایی که می تونست باشه ، یعنی نیروی انتظامی مشغول خدمت شد .

اونجا بود که فهمیدم چقدر دور هستم از بندگان واقعی خدا و امروز فهمیدم چرا حسین لذت راحتی ، منافع دنیوی و زندگی در وطن و در کنار خانواده و همسر خود و مزایای دنیوی را به راحتی پشت پا زد و فقط به پروردگار خودش فکر می کرد و به واقع تسلیم فرمان الهی بود . 

آخرین دیدار :

یه روز تو مغازه نشسته بودم که حسین با لباس نظامی اومد پیشم . طبق معمول خوشحال شدم و کلی شوخی کردیم و خندیدیم .

ایمان دیدم تو خوانسار نیوز اطلاعیه زدی برای جمع آوری بذر گل زرد برا گلستانکوه . پسر کار خوبیه . منم چند نفرو میشناسم که این بذر رو دارند حتما برات گیرش میارم و ایشالله گلستانکوه پر میشه از لاله های زیبا .........

و امروز نه گلستانکوه بلکه خوانسار پر شده از شما لاله های سرافراز و گلگون کفن .......

 

به یاد تمام شهدای والامقام خوانسار خصوصا شهید حسین صبوحی :

 

 

                                          الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۰۸
ایمان نبی

نظرات  (۱۶)

بگذار تا مه آلودم بنویسم!
اگر بارانی شود هوای دیدگانم ، یقین دارم که اینبار دیر می پاید لبخند رنگین کمان را.
چقدر باید این فرشته آسمانی باشد ، که از حصار تمام تعلقات دنیایی و کیلومتر ها فاصله جغرافیایی ، این چنین وجودم را از زمین برکند؟
خدا رحمتشون کنه

اگه حدسم درست باشه ایشون تو همین حادثه درگیری با سارقان تو گلپایگان شهید شدن.درسته؟


پاسخ:
خدا رحمتش کنه
بله حسین صبوحی شنبه تو درگیری گلپایگان شهید شدند
۰۸ دی ۹۳ ، ۱۰:۰۳ کامران میرمحمدی
چه زیبا و عمیق قلم میزنی ایمان جان
اشک روی گونه هایم سرازیر شد .
الحق که شایسته درجه رفیع شهادت بوده و ما چقدر از واقعیات غافلیم .......
خدا در بهترین جایگاه قرارشون بده انشالله ....
.
.
حرفی نمیتوانم بزنم فقط حس غروری در من شعله ور شده که ناشی از همشهری بودن با این عزیزه همین ....
پاسخ:
مهندس عزیز شما لطف دارین
باید اعتراف کنم موقع نوشتن این متن و خاطرات شهید بزرگوار ، قلمم و ذهنم از خودم نبود ...
۰۸ دی ۹۳ ، ۱۷:۱۰ نگاه و نشان
ایمان جان سلام به به ازاین دوستی که داشتی تازه حالا ببعد درد فراق از یار رو بخوبی میفهمی !حالا میفهمی دور بودن از شهید سید سعید میرباقری یعنی چی !حالا میفهمی دور بودن از شهید جعفر سمیعیان (روحانی بی ادعا )یعنی چی !حالا میفهمی دور بودن از طلبه بی لباس شهید منصور اورعی یعنی چی !
اینکه میگم میفهمی منظورم اینه که من میفهمم چه داغی به دلت نشسته ....با این حرفام میخام ارومت کنم وتسلای دلت بشم ....از معلم اخلاقی چون آقای صبوحی انتظار چنین فرزندی میرفت مگر غیر از اینه!(هوم)


اینجاست که به ادب واحترام خون ابی عبداله الحسین میگیم راه شهادت همیشه بازست وامیدواریم ما نیز در این راه جان دهیم ......

اسداله اورعی 
به شادی روح این عزیز از دست رفته اجماعا صلوات 

اما در مورد گل زرد والبته رنگ زرد مفاهیم قابل تاملی در کتاب ارزشمند حلیه المتقین قید شده بد نیست از ان نیز بیاد این شهید گرانقدر ذکر شود ......

گاهی زرد را به تنفر یاد میکنند والبته ما تنفر وانزجارمان را از این جاهلان از خدا بیخبر با غریو وفریادمان اعلام مینمائیم ......
باشد تا دست روز گار پوزه این ناکسان نا اهل را بر استین اعمالشان گرفتار نموده وعاقبت بد فرجامشان ،مرهمی شود بر دل دوستداران صلح وصفا وانسان دوستی ....
پاسخ:
عسدلله خان با متن احساسیتون اشکمونو جاری کردی ...
خداییش شهدامون لیاقت داشتند که شهید شدند
ما کجا و اونا کجا ....
 و امروز یک گل لاله  بر روی دوش مردم شهید پرور خوانسار تشیع شد و در گلستان شهدا آرام گرفت . امروز به گفته خود  مردم،  یک بار دیگر روزهای جنگ و تشیع جنازه شهدا در این شهر تکرار شد و فرصتی بود برای ما جوانها که امروز به عینه ببینم چیزی را که قبلا می شنیدیم .
خوش به سعادت شهید صبوحی که پروردگارش اینگونه بهترین ها را برایش رقم زد .....
راستش این خصوصیاتی که شما گفتید خیلی برجسته هستند. همیشه آرزوم بوده با چنین انسانی روبرو بشم. امیدوارم بازماندگانشون بتونند با این غم کنار بیاند...
۰۹ دی ۹۳ ، ۱۷:۵۴ سید احمد ...
سلام
شهادت حسین صبوحی رو به مردم خوانسار و شما دوستش تبریک وتسلیت عرض میکنم
متنتونم خیلی قشنگ وزیبا بود
۱۰ دی ۹۳ ، ۰۸:۲۶ دایی جان
اندکی درنگ نمایید٠٠٠ elengat.blogfa.com
پاسخ:
سلام دایی جان
خیلی خوشحال شدیم از آمدن دوباره ی شما
امیدوارم همیشه باشی
لاله خونین کفن از خاک سر آورده برون
خاک مستوره قلب بشر آورده برون

با این توصیفاتی که شما داشتید واقعاً جز شهادت روزی این جوان عزیز نمی شد.
خدایش بیامرزد،تنها شایسته ی شهادت بود...
سلام
شما اولین نفری هستی که شخصیت این شهید رو به ما شناسوند. ممنون از مطالب خوبتون.
ای کاش ما هم لیاقت دوستی با امثال ایشون رو داشته باشیم.
الحق که همچین پسری شایسته پدری همچون استاد صبوحی بود و هست.
روحش شاد و یادش گرامی.
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
۱۳ دی ۹۳ ، ۱۶:۰۱ چشمه سار
نثار روح پاک و ملکوتی اش صلوات.
۱۳ دی ۹۳ ، ۱۶:۱۰ خوانساربلاگ ( شبکه وبلاگی شهرستان خوانسار)

با سلام
مطلب وبلاگ شما با عنوان "   شهیدی که واقعا طلبه ای بسیجی بود " در سایت حرف ما با آدرس
 nabie.blog.ir/1393/10/08/شهید حسین صبوحی خوانساری
انتشار یافت.
چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
هدیه خوانسار بلاگ به شما:

امام صادق علیه السلام :
اِعمَلوا قَلیلاً تَنَعَّموا کَثیرا؛
اندکى عمل کنید و بسیار متنعم شوید.
تنبیه الخواطر: ج2، ص183

پاسخ:
با سلام
با تشکر از حسن توجه شما به شهید حسین صبوحی
پاینده و برقرار باشیند
۱۷ دی ۹۳ ، ۰۹:۱۷ ابراهیم غضنفری
سلام و خداقوت
آقای نبی از توجهی که به یاد و خاطره شهدای گرانقدر میکنید صمیمانه تشکر میکنم و بخود میبالم که در وطنم جوانانی اینچنین پر شور حضوری فعال در عرصه انقلاب دارند . من خود نیز از شاگردان پدر بزرگوار این شهید والامقام بودم و میتوانم به جرات بگویم که پدر این شهید بزرگوار جزو بهترین معلمهای این حقیر بوده اند و باید از چنین خانواده ای فرزندی با این همه کمالات که جنابعالی ذکر نموده اید پرورش پیدا بکند و به چنین مقامی نائل شود روحش شاد و خوش بر احوالش باد .
پاسخ:
با عرض سلام خدمت جناب غضنفری عزیز
شما لطف دارید . حقیر هر وقت خودم رو با شما جوانان پرشور ابتدای انقلاب مقایسه می کنم ، سرافکنده و شرمنده می شوم ....

سلام از متنتون خیلی خوشم اومد,خیلی خوب که ازشون خاطره نوشتید...شهیدشدن لیاقت هر کسی نیست ؛قطعا در وجود این شهید خصوصیاتی بوده که این مقام نصیبشون شده ؛خوش به سعادتشون.....
الهم صل علی محمد و ال محمدو عجل فرجهم
پاسخ:
شما لطف داریند
شهدا خیلی بیشتر از حد تصورمون گردنمون حق دارند ...
طبق قانون طلبه ها از سربازی معافند پس چرا این رفت سربازی

کاری که این بزرگوار کرده در مخیله کسی نمیگنجه. فقط با قضایای زمان جنگ قابل مقایسه است. خدا رحمتش کنه. و انشاء الله الگویی برای جوانها باشه.
پاسخ:
سلام طلبه ها از سربازی معاف نیستند .
مختارند برند دوره ی تبلیغ یا دوره ی نظامی
سلام ایمان جان چه دورانی داشتیم خاطرات زیادی درباره حسین عزیزم دارم اما  بماند   الان هم هنوز از این حسین های گمنام در شهرمون زیاد داریم که جوانیشون رو در پیشبرد شهرشون و نظامشون گذاشتند ویکی از پایه های بسیج بودند و الان در لباس سربازی دارند جان فشانی می کنند(سرباز ارتش و مرزبانی )هستند و خودم شاهد هستم کار خیلی از جوان های این شهر را درست کردند که خدمتشون راحت باشه و الان خدشون در سخت ترین شرایط خدمتشون را به پایان رسانده اند ودیگر اسم ویادی از انها نیست این رسم روزگار هست هر وقت کسی رفت بقیه حسرتشون رو می خورند
خدایا شهدت را نصیب ما بگردان
پاسخ:
خدا رحمت کنه شهید صبوحی و همه ی شهدای خوانساری رو ...
از اینکه به ما سر زدیند ممنون و سپاسگزارم .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی